- Views 0
- Likes 0
بسیاری از واژگان فارسی وجود دارند که امروزه دیگر به کار نمی روند، اما هستند و در قدیم هم بودند و در متون قدیمی جایگاه ویژه ی خود را داشتند. اگر در فرهنگستان ها سطح مطالعه بالاتر برود و به جای «واژه سازی»، « واژه یابی» رایج شود، گنجینه هایی از واژگان اصیل فارسی کشف خواهد شد که هم بسیار خوش طنین اند و هم خیلی از این واژگانی که ساخته می شود، زیباترند . برای نمونه به چندی از این واژگان و کاربرد آنها در شعر و نثر قدیم اشاره می شود تا خودتان داوری بفرمایید و ببینید آنکه فراموش شده زیباتر است یا آنکه امروزه استفاده می کنیم :
ره نامه = نقشه ی جغرافیا
ز خاقان بپرسید کاین شهر کیست
به «ره نامه »در، نام این شهر چیست ؟
نظامی
گرمابه زدن = حمام رفتن
گرمابه زد و لباس پوشید
آرام گرفت و باده نوشید
نظامی
خموشانه = حق السکوت
خواجه امیر را «خموشانه »داد و زبان گویای او را ساکت کرد.
تاریخ اولجایتو
صد ِ دگر به «خموشانه »می دهم رشوت
نه بهر من ، ز برای خدای را زنهار
انوری
پُرسه = تعزیت
وارث دیگر ندارم ای محبت پیشگان
چون بمیرم پُرسه ی پروانه و بلبل کنید
سالک یزدی
خشک بند = پانسمان
جراحان را حاضر گردانید تا جراحات را «خشک بند» کردند .
تاریخ ابن بی بی/ ص 199
شب خانه = آسایشگاه فقرا در شب .جایی که بزرگان و شاهان برای تنگدستان می ساختند تا شب را در آنجا به سر برند
بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت
شب از بهر درویش «شب خانه »ساخت
سعدی
زاد = سن و سال
مردی جوان و «زاد»ش، زیر چهل ولیکن
سنگین چو سنگ پیری،دیرینه و معمر
فرخی
دوده = آل، تبار
همه مرز ایران پر از دشمن است
به هر «دوده» ای ماتم و شیون است
فردوسی
آژیر = آگاه ، هوشیار
سپه را نگهدار و «آژیر »باش
شب و روز با ترکش و تیر باش
فردوسی
آسمانه = سقف اتاق
تا همی آسمان توانی دید
آسمان بین و «آسمانه» مبین
عماره
بریزیدن = ریزریز شدن ، متلاشی شدن
آن مردگان در آن چهار دیوار بماندند سالیان بسیار و جمله «بریزیدند» و خاک شدند.
ترجمه ی تفسیر طبری
جنابه = همزاد، دو قلو،دو کودک که به یک بار از مادر زاده شوند
دو قلو واژه ای ترکی است و مرکب از دوق / دوغ / دُغ ) به معنای زادن و ( لو ) که علامت نسبت در ترکی است . جای تأسف بسیار است که حتا رسانه های گروهی گسترده و معتبر امروز هم به اشتباه کلمه ی (دو) را عدد فارسی (2) می پندارند و بر اساس آن واژگان سه قلو ، چهار قلو ، پنج قلو و … را هم می سازند !
قصه چه کنم که در ره عشق
با محنت و غم «جنابه» زادیم